دلم نـزار و تنـم زارِ زخـمِ خنجـر دوسـت جَـزای
جُـرم نَکـرده, مجـرد از بر دوسـت
مگر شود که کنم جان, نثارِ دیگرِ دوست "صبا , اگر گذری افتدت به کشور دوست
بیار نَفحهای از گیسوی مُعَنبَر دوست"
به جای دوست, نگاری به دیده ننشانم جفــا
چنیـن ز نگاهـش سـزا نمــیدانم
کنـون کـه آتـش دوری فتــاده بر جانم "به
جانِ او، که به شکرانه، جان براَفشانم
اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست"
چهشد؟ چه ساده گذشتی ز یار خود ای یار مَگر قرار جز آن بُد که شُد در آن
دیدار؟
چو عهد خود بشکستی, گناه ما مشمار "و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار
برای دیده بیاور غباری از در دوست"
فقط نه کیش که مارا دوباره کردی مات مَدد
هُبَل بِکُند یا عُزی و لات و مَنات؟
کِــه گشـــته دور حـرم با تلاوت تورات؟ "مـن گـدا و تـمـنای وصـل او هـیـهـات
مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست"
ز کار بستهی ما مِهر و ماه گریان است اگرچه
آخـرِ آغـاز , حرف پایان است
مــگو تــمـامی تقصـیرها ز پـیـمان است "دل
صنوبریم همچو بید لرزان است
ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست"
نموده بادهی نوروز, مست, دنیا را امـیــد
بســته شکــوفه , بهــار فردا را
بـِبَــر نسیم ز مجنون, پیام, لیلا را: "اگرچه
دوست به چیزی نمیخرد مارا
به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست"
نکرد , انده پاییـــز را بهــاران شـــاد ز
دسـت دیـده و دل باز مـیزنم فریـاد
به کنجِ شبزدهی زشتِ این خرابآباد "چه باشد ار شود از بند غم دلش
آزاد
چو هست حافظ مسکین غلام و چاکر دوست"
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر