۱۳۹۳ تیر ۹, دوشنبه

تحفه ..

غزلی دیگر از خواجه‌شمس‌الدین‌حافظ که به میمنت و مبارکی ماه مبارک رمضان تضمین نمودیم.. مثلا 

آن یـــار پـری‌چهـره کـه چنـــدیست به گا رفت
«آیـــا چـه خـطا دیــد کــه از راه خطا رفـت»

گفتـنــد نــه وقـت سفــرش بـــود چنیــن زود
گفـتــم کــه نـدانـم ، بــه گمـانـم سـرِ زا رفت

هرچیـز دلش خواست چـو می‌رفت ‌به ما گفت
هر کـس‌ که شنیـد آنچــه که او ور زده وا رفت

یکــروز بفــرمــا زدمـش گفـت بــزرگ اســت
گفتم: خفه ، دولا شد و تـا خــرخـره جـا رفـت

گفتــا کـــه دگــــر اســمِ تــــوی گــاو نیـــارم
گفتـم کـه ببـخشای کـه بــدجـای شمــا رفـت

بسطـش نتـــوان داد کـه در عقـــل نگــنـجــد
شـرحـش نتــوان گفت که از شرم فـرا رفــت

مـا شانــس نـداریـم .. مــن و حـافـظ شیـراز
هـر تحفـه کـه از عــرش بیــوفتاد به ما رفـت

افسوس که آن تـوپ کـه بــابــام بــه مـن داد
چون قل‌قلکی بــود زمیـن خورد و هــوا رفـت

معـدوم شـــد آن ســرخ و سفیـد ، آبی پایـیـز
خـــود نیــــز نـدانیـم کـه بیچــاره کجــا رفــت


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر