۱۳۹۳ تیر ۴, چهارشنبه

تا ابد بدرود ..



نمـاند.. تـا که نباشـد بـه سـالگـردم و رفت
نگفت: حال که مردهست، بازگردم و رفت

به سردی، سنگ‌دلـی گفت: تا ابد بدرود
نـدیـد دیـده‌ی خـونبــار و آه سـردم و رفـت

نبـود تـا کـه بگـــردم بــــه دور چشمـانــش
به کوچه‌ها ز پِـیـَش، کرد هرزه‌گردم و رفت

بـرفت تـا کـه نبیـنـد چــه کــرده بـا دل مـن
نخـواسـت تـا بنشینـد بــه پای دردم و رفت

بگفتمـش که: مـرو، دل‌شکستـه‌ام.. دیگر
غـرور را مشـکـن،  التمــاس کـردم و رفت

میــان بــاغ بـپـیـچـیـد بــی‌امـان و بـریـخـت
چـو بـاد سـرکـش پـایـیــز بـرگ زردم و رفت

******
بهـــار بــار دگــر مــی‌زنـــد جـوانــه درخـت
چـه بـاک بـی‌سبـبی گر نمود طردم و رفت


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر