نمـاند.. تـا که نباشـد بـه سـالگـردم و رفت
نگفت: “حال که مردهست،
بازگردم” و رفت
به سردی، سنگدلـی گفت: “تا
ابد بدرود”
نـدیـد دیـدهی خـونبــار و آه سـردم و رفـت
نبـود تـا کـه بگـــردم بــــه دور چشمـانــش
به کوچهها ز پِـیـَش، کرد هرزهگردم و رفت
بـرفت تـا کـه نبیـنـد چــه کــرده بـا دل مـن
نخـواسـت تـا بنشینـد بــه پای دردم و رفت
بگفتمـش که: “مـرو،
دلشکستـهام.. دیگر
غـرور را مشـکـن”، التمــاس
کـردم و رفت
میــان بــاغ بـپـیـچـیـد بــیامـان و بـریـخـت
چـو بـاد سـرکـش پـایـیــز
بـرگ زردم و رفت
******
بهـــار بــار دگــر مــیزنـــد
جـوانــه درخـت
چـه بـاک بـیسبـبی
گر نمود طردم و رفت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر