بالَـش ، چراغ سوخته انگار
کافتــاده، واژگــونه، چنیـن زار
آنجــا کنــار پنجـره، بیچـاره شبپره
یـا آنـکه پـیــر بـوده و
بیمار
خستــــه ز روزمـرگـی و تکـرار
خود کرده کار یکسره، بیچاره شبپره
یا بلـکه مبتــلای غم عشق
دق کــرده از شقـاوت دلـــدار
وز وعدههای مسخره، بیچاره شبپره
یا دختری و کُشتهی ناموس
مقتـول وهـم و پــردهی
پندار
شایـد نبـوده بـاکره، بیچـاره شبپره
از هر چه باشد علت
مرگش
در حسرتم چرا نبوده همین بار
پاییـز جای شـبپره،
بیچاره شبپره
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر