۱۳۹۱ بهمن ۱۹, پنجشنبه

برگی به دست باد ..



رسـوای روزگار و دگر حاصـلم نبود
زین بی‌بهـار عمر , دَمی خوش دلم نبود
اندر میان موج , شب تیره , باد سـرد
بر زورقی شکسـته رها , سـاحلم نبود
از پا فتاده , خسـته , پریشان , جدا ز یار
چیـزی مرا نبود که زآن مشـکلم نبود
برگی جدا ز شاخه , گرفتار دستِ باد
گمگشـته , بی‌قرار , ره منزلـم نبود
بر سرنوشت خویش نَگِـریم که از ازل
غیر از خرابی و غم و مِحنت , گِلم نبود
گفتی ترا که کُشـت چنین زار و بی‌گنـاه
جز موی و روی و چشـم و لبت , قاتلم نبود
پاییـز رفت و کَس به سَر تُربتش نرفت
یک دوست , یک رفیق , یکی همدلم نبود

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر