۱۳۹۳ مرداد ۱۰, جمعه

فکرِ بکر ..


هفت هشت ده‌سال قبل، در چت یاهو، با یکی از همین چیزا، چی بود اسمشون؟ آها، بانوان ارجمند،  آشنا شده بودم به نام میترا و همانطور که خودتان استادید نهایتاً قرار شد ببینیم همدیگه رو که دیدیم و راستش هیچ رقم ازش خوشم نیومد .. نه از تیپ و قیافه‌ش و نه نماز روزه و چادرش(به هرزت عباس) .. از همه بدتر شدیداً هم خنگ تشریف داشت (عزیز میدونم همشون خنگن منظورم اینه که از نُرم معمول خنگولی بانوان گرامی هم یه چندتا خیابون رد کرده بود).. و تازه بدتر از «از همه بدتر» اینکه باید از اول همه چیز رو یادش می‌دادم.. درواقع بنده‌ی بیچارهی بدشانس قرار بود به سِمَت اعصاب‌خوردکنِ اولین دوست پسری طرف منصوب گردیده و باصطلاح راه رو برای ره‌جویانِ آینده هموار (باز) سازم..  به زبون خودمون یعنی میتراجان مذکور دوشیزه (به قول مسلمین باکره) بودن..
نمیدونم چرا همیشه اینطوریه که اگر از طرف خوشت بیاد اون از تو بدش میاد و اگر زد و نپسندیدیش حتما عاشقت میشه.. و آن‌بار نوبت رمضون بینوا بود.. نمیشه که همیشه شعبون بدبخت باشه، یه بار هم رمضون..
و سخت‌ترین کار دنیا هم از نظر من اینه که آدم به یکی رُک و روراست بگه خوشم نیومده از تو و نمی‌خوام، مخصوصا اگه مثل میترا خانم داستان ما در مظلومیت سه‌تا سور به شهیددکتربهشتی(حرومزاده) و آن امام سوم شیعیان‌ حسین (اینم همون) زده باشه.. بدتر از همه‌ی بدترهای قبلی هم اینکه در دوران چت آدرس و تلفن دفترم  رو هم لو داده بودم و راه غیب شدن، محو شدن، ناپدیدشدن و غبره هم مسدود بود..
هیچی دیگه مجبوری یکی دوبار باهاش رفتم بیرون و دیدم  بار سوم هیچ رقم راه نداره و باید فکرِ بکری کرد..  دارم میگم دیگه شیش ماهه‌اید مگه؟ آهان نذر لایکتون عقب میوفته؟ اوکی تند تند میگم.. کجا بودیم؟ آهان، فکرِ بکر.. تازه نگفتم که جی‌اف گرامی و بامراممان تقریبا هر یک ساعت هم دستکم یکبار تماس میفرمود و اساساً نه دهن مهن واسه وجدانم گذاشته بود و نه خودم  و دستکم دو سه‌بار آی‌سیِ دلسوزی مخم سوخت از دستش  (اصلیش هم گیر نیومد و ناچاراً چینی انداختم روش.. لوازم یدکی نوابغ کم‌یابه معمولاً).. (بازم نقی رو شکر موبایلم رو نداشت و روش هم نمیشد بگیره وگرنه...)..
تازه فکربکر رو داشتم ساخته و پرداخته می‌کردم که میترا زنگ زد و فکر کنم شاخ درآورد که یکبار زود گوشی رو برداشتم.. بعد از سلام علیکم و رحمت اللله و برکاته مرسوم  روضه رو شروع کردم که «بعله میترا جون من میدونم تو دختر خیلی نجیب و فلان و اینا هستی و واقعا هم خوشم نمیاد که این موضوع رو بهت بگم اما خوب، درواقع واسه این به دوس‌دختر میگن دوس‌دختر و نمیگن دوستِ خالی که جنسیت در این نوع رابطه اصل ماجراست و خلاصه حالیش کردم که وظایفش چیه بعنوان دوس‌دختر و آخرش هم گفتم عزیزم میدونم اهل این چیزا نیستی و واسه همین هم نمی‌خوام مجبورت کنم چون خودم هم وجدانم قبول نمی‌کنه یه دخترِ به این نجیبی و اینا رو بیارم تو خط اما مردها هم بالاخره  احتیاجات خودشون رو دارن.. باز به عهده‌ی خودت میذارم، فکراتو بکن و بعداً خبر بده، خبر هم ندادی درک می‌کنم و اصلاً هم ناراحت نمی‌شم» و به محض اینکه گوشی رو گذاشتم، گفتم آخیش، راحت شدم، عجب کنه‌ای بود حاج‌خانم.. چرا زودتر به مخم خطور نکرد این فکرِبکر اساسی؟!..
هیچی دیگه، هنوز داشتم به خاطر نبوغ سرشارم به خودم تبریک می‌گفتم که زنگ زد.. با خودم گفتم آخ جون، معلومه بهش برخورده و خواسته زودتر بذاره تو کاسه‌م.. اما هنوز سلام علیکم و .... برکاته رو نگفته بودم که گفت: « فکر احتیاج نداره، حق با توئه.. قبول می‌کنم.. خودت برنامه‌ش رو بچین ».. :(
و البته من هم برنامه رو اینجوری چیدم که خط تلفنم رو با همسایه‌م (دفتر روبرویی) عوض نمودم و با گوشهای سرخِ آتشین و لپ‌های آویزان تا شانه، ضمن توضیح اجباری داستان خدمت خانم‌منشی فضول و خاله‌زنکشان خواهش کردم:« دستت درد نکنه اگر زنگ زد بپیچونش.. به روزنامه‌های کثیرالانتشار هم آگهی نده ماجرا رو.. خیلی خانمی.. ایشالا دستت برسه به ضریح جیم کری (آخه با این شوخی من درآوردی و بیمزه‌ی بنده خیلی حال میفرمودن خانم و وقتی کار آدم گیره باید باج داد دیگه :( ).. و بدین ترتیب آن میترا خانم هم با اندکی نامردی و اینا پرانده شد.. البته اگر آن برنامه رو که او قبول کرده بود چیده بودم نامردیش چند ده برابر میشد چون جدا بهش علاقمند نبودم.. (این درواقع جوابیه که برای روز قیامت در نظر گرفتم، کش نریدها.. کپی‌رایت داره)

پ.ن ..
اگر با فرض حدود صفر روزی روزگاری گذر آن میترا خانم عزیز به این پست افتاد بابت آن کار زشت(پیچاندن) ازش عمیقاً عذرخواهی می‌کنم..  آره عزیز، اون موقع‌ها هم مثل حالا  آدم مزخرف و نادانی بودم و قدر صداقت، وفاداری و گذشت تو رو ندونستم.. هرچی نداشتی، یه ناوهواپیمابر مرام و معرفت و یه نفتکش‌۳۰۰هزارتُنی مهر و محبت داشتی و راستش خنگتر از کسانی که بعداً شناختم هم نبودی.. تازه بکارتت هم نه تکه‌دوزی شده بود و نه چینی مینی، با این حال و با تمام حاج‌خانمی و نماز و روزه‌ت ده‌دقیقه‌ای حاضر شدی حتی همون بکارت فابریکت رو هم که میدونم خیلی برات ارزش داشت پای رفاقت و عشقت بدی، اگرچه من لیاقتش رو نداشتم.. حاج خانم‌های امروزی رو باید ببینی، جواب سلام  آدم رو نمیدن، حتی اگر... ولش کن، حس روضه نیست.. ارادت :(


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر