۱۳۹۳ اردیبهشت ۳۱, چهارشنبه

سکوت در شب بارانی بهار ..



داستان از آنجا آغاز شد که حدود سالهای ۷۵ الی۸۰ با دو سه سال بالا پایین، داشتم از جایی که یادم نیست الان به جای دیگری که فراموش کردم میرفتم و همینطور که حین رانندگی ذهنم درگیر مسائل دینی و اخروی بود در بلوار فردوس، نزدیکیهای فلکه‌ی دوم آریاشهر متوجه‌ی بانویی گرامی شدم که رسماً تلوتلو میخورد، از زور مستی..
ساعت ۲۱:۱۱ دقیقه‌‌ی نهم فروردین‌ماه بود و درواقع در ایام نوروز بودیم.. بارانکی هم می‌بارید که البته همه‌ی اینها حرف مفت است آنگاه که با مشاهده‌ی آن هموطن عزیزمان که بی‌شک محتاج کمک بود، ناگهان ندای وجدان و فطرت پاکِ اسلامی‌-شیعی حقیر به تکاپو افتادند که: هووو، مگه کوری، بزن زیر پاش دیگه گاگول.. و بنده نیز که به ندرت چنین فرصتهایی را برای جمع‌آوری توشه‌ی آخرت، مفت از دست میدهم، از هولم کم مانده بود یک طرف ماشین را بیندازم داخل جوی آب..
به هر روی ترمزیدم و با کمال خضوع و سر کاملا پایین به آن هموطن نازنین(نسترن درواقع) گفتم: کجا میری با این وضع آخه جگر(جیگر غلطه)؟.. فرمودند: به تو چه برادر(شاید هم گفت عوضی)؟.. داشتم می‌گفتم: همشیره گرامی بنده تنها قصد انجام عمل خیر و ... که طرف خودش فهمید و پس از اینکه بالاخره توانست محل دستگیره‌ی درب سمت شاگرد را کشف نماید سوار شد..
عرض کردم: تو رو نقی(چیه؟ ما از اولش نقی‌پرست بودیم) نگاه کن،هر جوجه فنچ تازه نوک درآورده‌ای واسه ما شده عرق خور.. جیگر(درستش جگر هست) آب معدنی هم واسه شما سنگینه..
و اضافه کردم: ببین جان مادرت اگه داشتی بالا می‌آوردی بگو بایستم‌ها، گند نزنی تو ماشین که قاطی می‌کنم.. همینم مونده از رو کفپوش و صندلی محتویات معده‌ی خوشکل تو رو بشورم..
فرمودن: چقدر حرف میزنی، ضبط رو آتیش کن..
داشتم فندک درمی‌آوردم که ضبط را آتیش بزنم که خودش دست‌درازی نمود و بقول بروبچ مخلص بسیج تا ته والیوم داد طوری که خودم برای اولین بار فهمیدم آن همه که پول خرج باصطلاح سیستم نموده بودم، برای چه موقعی بوده..
اما یک دقیقه نشده دوباره دست‌درازی فرموده و صدا را پایین آوردند و بیان داشتند: اَه.. این مزخرفات چیه گوش میکنی؟
حیف که ما از همان کودکی ضعیف‌کش نیستیم و آن ضعیفه هم حیف بود که بکشیم وگرنه حالیش میکردم مزخرفات چیست.. پتیاره
به هر روی گفتم: خودت بگو چی دوس داری.. الهی بخورم آن قلوه، سنگدان، سیراب و شیردانت را (آنهم چه شیردانهایی..سه تا صلوات هم کمشان بود)..
گفت: یه چیز باحال..
گفتم: چیزهای باحال ما واسه شما مزخرفه بانوی گرانمایه، اسمی اگه یادت میاد بنال شاید یه فکری برات کردم..
فرمودن: اصن ولش کن، خودم واست میخونم حال کنی..
یک لحظه داشتم به آوردن نوعی از چهارپایان زحمتکش و بارزدن باقالی‌ها فکر می‌کردم که طرف جدی‌جدی‌زد زیر آواز که:« اگه از شب.. از شکستن.. اگه از غروب.. از تنها نشستن نمی‌گم.. نه این که نیست..»
و من حیران از آن صوت اهورایی و نغمه‌ی داوودی(بلکه گوگوشی و هایدوی) به شکل باورنکردنیی از تمرکز بر رانهای هلویی برهنه‌اش که از مانتوی جلوبازش بیرون زده بود چشم کشیده و باز به جهان معنویت موزیکال، پرتاب گردیدم..و جدا که چه صدایی و چه ترانه‌ی باحالی..
به جان جنتی(نامیراست دیگه فرقی نمیکنه براش) دوست می‌داشتم روزها با او به این خیابانگردی ادامه دهم و آن قناری کنار گوشم چهچهه بزند.. اما در این دنیای فانی همه‌چیز سر و ته دارد و مستی هم کم‌کم داشت از کله‌ی طرف میپرید طوری که صاف نشسته و پرو پاچه‌ی هلویی هم در هاله‌ای از ابهام و مانتو فرو رفته بود که به نظر حقیر عملی توهین‌آمیز محسوب میشد..
گفتم: آورین، آورین.. چه ترانه‌ی قشنگی بود و چه خوب خواندی، طحال، تیروئید و مثانه‌ات را بخورم (واللله پایین‌تر نرفتم.. همه که مثل شما بی‌کلاس نیستن یهو بی‌هوا دست بندازن وسط پرو پاچه‌ی ملت و با حماقت تمام بگن: به ‌به، ورزشکار هم که هستی!!)، بنده خیلی جنتلمنانه و ددمنشیانه تنها پرسیدم: راستی خواننده‌ی اصلی آن کیست، آبشش خوشمزه؟.. گفت: حمیرا دیگه.. گفتم: بله؟.. گفت: وااا،کری؟ حمیرا.. نشنیدی اسمشو؟
گفتم: عجب، من تا همین سه ثانیه پیش فکر می‌کردم حمیرا را فقط راننده‌های کامیون و تریلی دوست دارن و آنهم بخاطر هیکل و چشم و ابروی شوفرپسندش اما این ترانه خیلی خوب بود و ما را گرفته اساسی..
گفت: حتما داری شوخی می‌کنی عزیزم(چطور بگم؟ فرموددند: خاک بر اون سر بی‌سلیقه‌ت،)، حمیرا خیلی کارش درسته و من و مامانم عاشقشیم..
گفتم: مثل من که عاشق تو و مامانتم، الهی اثنی‌عشر، پانکراس، هیپوتالاموس و ترقوه‌ات را گاز یزنم..
و ادامه دادم: به اون دوتا چشم خمار و آن بوی عرق‌سگی دهانت قسم، اگر به خوبی تو خوانده باشه واقعا ارزش هزاربار شنیدن هم داره..
یه نمه خرکیف شد و زد به شکسته نفسی که: تازه من نتونستم درست بخوونم، اصلش رو گوش کنی دیوونه میشی..
گفتم: تا الان فکر میکردی عاقلم ای من روده‌بزرگ، دستگاه گردش خون و مغزاستخوانت را خام‌خام میل نمایم..
گفت: هه‌هه.. خیلی بانمکی پاییز جونم.. با این حال..من مست و تو دیوانه، من رو زود ببر خانه که مامانم می‌کشدم و تمام زبان ریختنهات به فنا میره..
گفتم: روی چشمم جگر(جیگر اشتباهه عزیز).. به آن مژه‌های مصنوعیت سوگند که از اون جفت‌رونهای هلویی محشر همه دارند آنچه ندارند این حنجره‌ی طلاییه..ای من آپاندیس، دهلیزچپ، بطن راست و آئورتت را قورت دهم..
و ادامه فرمودم: به خود امام هادی(نقی دیگه) قسم حالی که تو با این حنجره‌ی خالی دادی دیگران با هزارجفت از آن رانهای توپر نداده‌اند..
..
خلاصه هیچی دیگه، بردم و رساندمش..
وااا، چه سوالات مسخره‌ای میپرسین‌ها، خب معلومه که بهش شماره دادم.. گرفتاریم واقعا..
..
ترانه‌ی زیبای «سکوت» از خانم حمیرا را تقدیم دوستان می‌کنم.. بی‌شک هنوز هم بعد از هزار بار شنیدنش بنظرم زیباست و ارزش باز شنیدن دارد..

پ.ن..
- آره داداش، خاطره واقعی بود..
- خیر قربان، مکالماتش را همین الان ساختیم.. شما فکر می‌کنید ما هرچه به هر ضعیفه‌ای در عمر پربرکتمان گفته‌ایم را حفظیم؟.. واقعا؟.. خودت میدونی نهار چی خوردی دیشب؟.. واللله..







هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر