در زمانهای دور, در جایی بـود , شهر قشنگ
و زیبایـی
ساکن شهر , مردمانی خوب همه نه ,
لیک , چند صدتایی
بود شاهی به شهرشان حاکم مردِ خـودکامهای
و خودرایـی
ذله گشتند مردم از دستش که نه شاهی , تو
دشمـن مایی
تا که پایین کشند از تختش گشـت شوری به پا
و غوغایی
بـاورم نیست , ملتی دیدند بـر رُخ ماه ,
عکـسِ ملایـی!
آن یکی گفت ,عینکش بینـم دیگری ، ریش دیـد
, تنهایی
آخر آمد ز راه ,روحِ خدا "چه
سری,چه دُمی, عجب پایی"
چیز گویـم, تو چیزکی شنوی قـاتلی, رذلِ بـیسـرو
پایی
"جنگ جنگاست"گفت وفرمانداد کُشت,
پیروجوان به فتوایی
چون سقط گشت آن امامرحیل سـر زد از
آسمان , هیولایی
سیدی , رهبــرِ خـردمندی اصــــلِ فـرزانگی
و آقـایی
جمله عالم به نور او روشن آسـیـایی و هــم
اروپـایی
مردم قطب وآمریکای لاتین مکزیکی ,روسی
,آف..ریقایی
آخ, شاشــم گرفته میبخشید جیـش چَـسبـَد
فقط سـرِ پایی
جیش خودرا نگَه نباید داشت کو ببخشـد به دیده, بینایی
شکـر یارب برای نعمت شاش نیسـت کاری بدیـن
گـوارایی
....
پاره شــد باز,رشتهی افکار وسـطِ
رهـبــرِ اهـورایـی
پس بگویم مرادم ازاین شعر خود چه بوده,
اجازه فرمایی
گر پریدهست خوابمان از سر چـارهی
کار نیسـت , لالایـی
کار ما از نخست لَنگی داشت شاه
و ملا و ماه و شیدایی
نیست راهی اگر , چرا بِکِشیم تـوی
بنبست این و آن لایی
گـور بابای هرسـهشان باهم
سیـدعلی , هاشمی و مشایی
دسـت بر زانوان خود گیریم
نکنـیم از نبـرد پـروایی
باید امروز کار خود سازیم بعـد
فـرداست باز فردایی
جشـن پیروزی یادتان نـرود یاد پاییـز
, پیک ودکایـی
فوف العاده بود.. درود.
پاسخحذفدرود بر شما گرامی.. ممنون.
پاسخحذف