دقیقا صبح روز جمعه, دومخرداد ۱۳۷۶ , زمانیکه در سال اول دانشگاه,
مشغولِ درس, که نمیشود گفت, دختربازی بودم, سر ساعت ۱۰صبح با تازهدوستی ارمنی از
همکلاسهای دانشگاه که معمولا "یارِ دبستانی من" هم میخوانندشان, قراری داشتم
و مداری, البته نه آن که ذکرخیرش در نذر و نیاز مخلصانه به بارگاه ملکوتی ضامنِ آهواینا
را قبلا کرده بودم بلکه از جنسی به مراتب لطیفتر و از آنجا که آن زمانها از این زمانها
خیلی وقتشناستر بودم دور وبر یکربع به یازده جلو منزلشان رسیدم و طبق مذاکرات آیفونی
که با والدهی محترمشان داشتم ملتفت گردیدم که حضرتشان جهتِ ادای فریضهی مشارکت در
امر انتخاب, بینِ آشغالیعوضی و احمقیبیوجود به مدرسهای در همان حوالی مشرف گشتهاند
تا بلکه نگزارند آشغالِعوضی رئیسجمهورِ ناجمهوریاسلامی گردد و پیداست که بنده نیز
طبق فتوای مرجعتقلید آنزمانم, حضرت آقایصدا, ابراهیمحامدی (اِبی) که پیشتر فرموده
بودند: "به دنبال توام منزل به منزل , پریشان میروم ساحل به ساحل" عمل نموده
و با وجود نفرتم از هرچه مدرسه و تعلیم و تَعَلُم, به عزم دیدار یار راهی مکتبخانه گشتم و تازه همهی
اینها پیشگفتاری بود بر شرحِ فَکِ تا زانوان کشآمده و دیدگان از حدقه بیرونزدهام
پس از مشاهدهی خِیل عظیمِ آن همه اُسکل در محوطهی بسیار فراخ آن اسکول که تقریبا
همهشان هم از ملتِ کمابیش خداجوی و نسبتا شهیدپرور ارمنی بودند که بیتردید با حضور
پرشور و انقلابی خویش جلوههای ناب دیگری از کردار, پندار, گفتار و خلاصه رفتارِ کُمدیـدِرام
ایرانی را به نمایش گذاشته بودند چنانکه در همان عنفوان جوانی بنده را به خنده و گریهی
همزمان دچار نمود.
خدا ,نقی یا هر که مسئول است , گیرِ سهپیچِ پاییزی را نسیب
پانگرگِ بیابان هم نکند, آن روز دوستم و دوستش را تا ته ظرفیتشان به باد و بلکه توفانِ
ریشخند و استهزا گرفتم که البته آنگونه هجوم ارامنه برای رای دادن به آخوندکیناچیز
هم جوکی بود پرآبِچشم.
دست آخر نیز یک فروند منبرِ اساسی برایشان رفته و از درد تاریخی,
نادانی و عدم حافظهی سیاسی ایرانیان روضهها بخواندم و سوزها بر دلها بیافکندم , اما
راستش امروز و همین چند ساعت قبل که یاد آن خاطره ناخواسته برایم زنده شد به نظرم رسید
که شاید آن روز در قضاوتم خیلی منصف نبوده و بلکه رفتاری تا حدی ظالمانه و چه بسا مغرورانه
داشتهام.
آن هموطنانمان واقعا نه جیرهخوار رژیم بودند, نه پاسدار و بسیجی
و نه حتی شیعهی دوازدهتایی که سبب اندک علاقهشان به چنین حکومتِ گندِ عقیدتیِ تا
ریشه فاسدی باشد. آنها تنها زورشان میرسید که بین ناظمِ سختگیر و تحمیلیِ مدرسهای
که هم کتک میزند و هم فحش میدهد و آن ناظم تحمیلی دیگر که فقط به کتک زدن بسنده میکند,
دومی را برگزینند, اگرچه از هر دو آنها بیزار بوده و حتی شاید چون خودِ من از هرچه
مدرسه و تعلیم و تَعَلُم بوده و هست عُقِشان بگیرد.
یکشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۲
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر