۱۳۹۲ خرداد ۹, پنجشنبه

پیکی به یاد پاییز ..


در زمانهای دور, در جایی    بـود , شهر قشنگ و زیبایـی
ساکن شهر , مردمانی خوب    همه نه ,  لیک , چند صدتایی
بود شاهی به شهرشان حاکم    مردِ خـودکامه‌ای و خودرایـی
ذله گشتند مردم از دستش    که نه شاهی , تو دشمـن مایی
تا که پایین کشند از تختش    گشـت شوری به پا و غوغایی
بـاورم نیست , ملتی دیدند    بـر رُخ ماه , عکـسِ ملایـی!
آن یکی گفت ,عینکش بینـم    دیگری ، ریش‌ دیـد , تنهایی
آخر آمد ز راه ,روحِ خدا     "چه‌ سری,چه‌ دُمی, عجب ‌پایی"
چیز گویـم, تو چیزکی شنوی   قـاتلی, رذلِ بـی‌سـرو پایی
"جنگ‌ جنگ‌است"گفت‌ وفرمان‌داد    کُشت, پیروجوان به فتوایی
چون سقط گشت آن امام‌رحیل    سـر زد از آسمان , هیولایی
سیدی , رهبــرِ خـردمندی    اصــــلِ فـرزانگی و آقـایی
جمله عالم به نور او روشن    آسـیـایی و هــم اروپـایی
مردم قطب وآمریکای لاتین     مکزیکی ,روسی ,آف‌..ریقایی
آخ, شاشــم گرفته می‌بخشید    جیـش چَـسبـَد فقط سـرِ پایی
جیش خودرا نگَه نباید داشت   کو ببخشـد به دیده, بینایی
شکـر یارب برای نعمت شاش    نیسـت کاری بدیـن گـوارایی
....
پاره شــد باز,رشته‌ی افکار     وسـطِ رهـبــرِ اهـورایـی
پس بگویم مرادم ازاین شعر    خود چه بوده, اجازه فرمایی
گر پریده‌ست خوابمان از سر     چـاره‌ی کار نیسـت , لالایـی
کار ما از نخست لَنگی داشت      شاه و ملا و ماه و شیدایی
نیست راهی اگر , چرا بِکِشیم     تـوی بن‌بست این و آن لایی
گـور بابای هرسـه‌شان باهم      سیـدعلی , هاشمی و مشایی
دسـت بر زانوان خود گیریم      نکنـیم از نبـرد پـروایی
باید امروز کار خود سازیم      بعـد فـرداست باز فردایی
جشـن پیروزی یادتان نـرود     یاد پاییـز , پیک ودکایـی

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۹, یکشنبه

تَعلیم و تَعَلُمِ زورچپانِ نابِ اسلاااامی ..


دقیقا صبح روز جمعه, دوم‌خرداد ۱۳۷۶ , زمانیکه در سال اول دانشگاه, مشغولِ درس, که نمی‌شود گفت, دختربازی بودم, سر ساعت ۱۰صبح با تازه‌دوستی ارمنی از همکلاس‌های دانشگاه که معمولا "یارِ دبستانی من" هم میخوانندشان, قراری داشتم و مداری, البته نه آن که ذکرخیرش در نذر و نیاز مخلصانه به بارگاه ملکوتی ضامنِ آهواینا را قبلا کرده بودم بلکه از جنسی به مراتب لطیف‌تر و از آنجا که آن زمانها از این زمانها خیلی وقت‌شناس‌تر بودم دور وبر یک‌ربع به یازده جلو منزلشان رسیدم و طبق مذاکرات آیفونی که با والده‌ی محترمشان داشتم ملتفت گردیدم که حضرتشان جهتِ ادای فریضه‌ی مشارکت در امر انتخاب, بینِ آشغالی‌عوضی و احمقی‌بی‌وجود به مدرسه‌ای در همان حوالی مشرف گشته‌اند تا بلکه نگزارند آشغالِ‌عوضی رئیس‌جمهورِ ناجمهوری‌اسلامی گردد و پیداست که بنده نیز طبق فتوای مرجع‌تقلید آنزمانم, حضرت آقای‌صدا, ابراهیم‌حامدی (اِبی) که پیشتر فرموده بودند: "به دنبال توام منزل به منزل , پریشان میروم ساحل به ساحل" عمل نموده و با وجود نفرتم از هرچه مدرسه و تعلیم و تَعَلُم,  به عزم دیدار یار راهی مکتب‌خانه گشتم و تازه همه‌ی اینها پیشگفتاری بود بر شرحِ فَکِ تا زانوان کش‌آمده و دیدگان از حدقه بیرون‌زده‌ام پس از مشاهده‌ی خِیل عظیمِ آن همه اُسکل در محوطه‌ی بسیار فراخ آن اسکول که تقریبا همه‌شان هم از ملتِ کمابیش خداجوی و نسبتا شهیدپرور ارمنی بودند که بی‌تردید با حضور پرشور و انقلابی خویش جلوه‌‌های ناب دیگری از کردار, پندار, گفتار و خلاصه رفتارِ کُمدی‌ـ‌دِرام ایرانی را به نمایش گذاشته بودند چنان‌که در همان عنفوان جوانی بنده را به خنده و گریه‌ی همزمان دچار نمود.
خدا ,نقی یا هر که مسئول است , گیرِ سه‌پیچِ پاییزی را نسیب پانگرگِ بیابان هم نکند, آن روز دوستم و دوستش را تا ته ظرفیتشان به باد و بلکه توفانِ ریشخند و استهزا گرفتم که البته آنگونه هجوم ارامنه برای رای دادن به آخوندکی‌ناچیز هم جوکی‌ بود پرآبِ‌چشم.
دست آخر نیز یک فروند منبرِ اساسی برایشان رفته و از درد تاریخی, نادانی و عدم حافظه‌ی سیاسی ایرانیان روضه‌ها بخواندم و سوزها بر دلها بیافکندم , اما راستش امروز و همین چند ساعت قبل که یاد آن خاطره ناخواسته برایم زنده شد به نظرم رسید که شاید آن روز در قضاوتم خیلی منصف نبوده و بلکه رفتاری تا حدی ظالمانه و چه بسا مغرورانه داشته‌ام.
آن هموطنانمان واقعا نه جیره‌خوار رژیم بودند, نه پاسدار و بسیجی و نه حتی شیعه‌ی دوازده‌تایی که سبب اندک علاقه‌‌شان به چنین حکومتِ گندِ عقیدتیِ تا ریشه فاسدی باشد. آنها تنها زورشان می‌رسید که بین ناظمِ سخت‌گیر و تحمیلیِ مدرسه‌ای که هم کتک میزند و هم فحش می‌دهد و آن ناظم تحمیلی دیگر که فقط به کتک زدن بسنده می‌کند, دومی را برگزینند, اگرچه از هر دو آنها بیزار بوده و حتی شاید چون خودِ من از هرچه مدرسه و تعلیم و تَعَلُم بوده و هست عُقِشان بگیرد.

یک‌شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۲

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۵, یکشنبه

یکرنگی ..


گَه درپــی نام‌نیــک و گاهی همه ننـگ           گَــه طالـب آشتـی و گاهـی سَــرِ جنـگ

گَـه تشــنه‌ی کـربلا, حسیــن‌ابــن‌عــلی            گَــه بـیــژن مبتــلا , بـه چـــاه ارژنــگ
گَه رســتــمی و پشــت و پنــاه ایــران           فردا, شَــه خـون‌خـواره‌ی تـرکانی و لَنگ
گَــه عاشـق آزادی و احـیــــای وطــن             گَــه نـــوکــری عـــلی‌گــدای الـــدنـگ
گَـه اصــلِ صــداقـتـی و گَـه عیـنِ ریـا             یکرنگ تمــام گاه و گاهـــی نیــــرنگ
جــایــی ادب‌آمــوزِ حکیــمـانِ ادیـــب             در جای دگــر نکبت و پـرروی و جفنــگ
در پیــجِ گـــروه ما , عـروسـک بانـــو             در صفـحـه‌ی دیگــری , جنـابِ سرهنـگ
در حــسـرتِ چنــدرنگـیت , بـــوقلمون             حــیـران ز شگفـتیــت , شـتـرگــاوپلنــگ
روراسـت بگویمــت: نبـنـــدی طـــرفی              باشــی چــو چنیـن مـلـون و رنــگارنگ
گَـر راست نظر نمایی و چـپ‌پـیـچــــی             پــس چیســت تفاوتـت بگو، با خرچنگ؟
آواره به کوی دوست, بهتــر ز فــــراق             در کشـورِ خــود غریـب , بهتــر ز فرنـگ
یـا ایــن‌طرفـی بمـان و یـا آن‌طـرفــی             یـــا رومـــیِ‌روم باش و یــا زنگی‌زنــگ
یــا یــار بهــار بـاش و پرنقـش و نـگار            یـــا هـمـدم پایـیــز همـیــشه دلـتـنــگ