۱۳۹۳ شهریور ۱۶, یکشنبه

گریز ..



امشـب ز شِکـوِه تـا تـه شب می‌کِشَم عقب
از آه و نالـه، گـریـه و تــب مـی‌کشـم عقـب
دل را ز دردِ خـــاطــره‌هـــا می‌کنـم رهـــا
وز مـلت دوروی عجــب مــی‌کشــم عــقـب
بــر دشـتــهای مــهـر و وفــا میـزنـم گـریــز
از دیـن و از خــدای عـــرب می‌کشم عقـب
امشـب ز دسـت خلـق دغـل مـی‌زنــم بغـل
از جاه و مـال و نـام و لقـب می‌کشـم عقـب
خــود را ز پشـت پنجـره‌هـا می‌کشـم کنــار
ور عطــر و ریـمـل و رژلـب می‌کشـم عقـب
از هــرزه‌هـا بـه فـاحشـه‌ها مـی‌بـرم پنــاه
یعنی زخویش هم‌سه وجب می‌کشـم عقـب
تِــر میــزنــم بـه هیـکل پـایـیـز.. نــاگــریــز
بـی‌چاره را بـه زور .. عـقب می‌کشم عقـب


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر