آنگاه کلیله به قوی سپید گفت: درود..چطوری جوجو؟ ..
قوی سپید سکوت اختیار نمود.. کلیله گفت: هی خانمه، سلام کردیمها..
قوی سپید ساکت بماند.. کلیکه گفت: وااا، فازت چیه؟ مشکلی داری بیا صحبت کنیم و
حلش کنیم خوب.. اما همچنان قوی سپید هیچ نگفت..
پس کلیله چهارماه تمام صدها نامه بنوشت، اساماس بفرمود و خلاصه خودش را جر داد
تا کلامی بشنود از آن قوی نکبت دوزاری عقبمانده که چه مرگش است اما قوی سپید همچنان
خفه خونی اختیار نموده و هرگز هیچ نگفت..
تا آنکه روزی از شبها، کلیله از کنار برکهای میگذشت که قوی سپید را بدید که چشم
خانم کوچولو را دور بدیده و با نقاب آنجلیناجولی، در حال لاسیدن با پسرشجاعست و فورا
وی را از کون گندهاش بازبشناخت..
پس غیرتی بشد و فریاد برآورد: همانا که ای قوی سپید آش ولاش روانی، مرا با تو دیگر
کار نباشد (انگار که قبلا کار بوده).. تو را به خرس و ما را به جهنم.. نمیخوای نخواه،
به گوزِ پسر عمم ..
قوی سپید هرچه فکر کرد یادش نیامد او را کجا دیده اما همینطوری واسه خالی نبودن
عریضه برفت و نقاب جنفیرلوپزیش که با باسنش همخوانی بیشتری داشت بزد و در پیجش استاتوس
بفرمود..
برای عشقم کلیله...
نرو از روزگارم..بی تو تمومه کارم... لالای لالالالا لای لالای لالا لالا لای
کلیله هم برای سوزاندن کونش برفت و کامنت همیگذاشت زیر استاتوسش که:
بـــرو از داســتـان مـــن .. عـوضـی
مــن و تنهـــایی یــار دیــریــنــیــم
تــو نـمـان بـــا غمـان من، عوضی
لاشــی از عــاشـقـی نمـیمـیـــرد
مُـرد هــم، به فـلان من.. عوضــی
تـــازه گـوزیــدی و شـدی بـیــدار؟
بوووس، اولدوز جان مـن..عـوضـی
گــرچـه پـایــیــز دلخوشست به تو
گمشــو از دیــدگــان مـن.. عوضی
پس قوی سپید فورا بلاکش بفرموده، آنگاه نقاب کیم کارداشیانیش را بزد و برفت تا
مخ پینوکیو را بزند..
برگرفته از کلیله و دمنه.. چاپ سیخسنگی .. قطع نتی
نویسنده: ابوالمعالی پاییز بن نصراللله بن منشی بن پارسی وشمگیر