هراس من از اینگونه رفتن بی اندازه است. رفتن بی خبر , رفتن بدون وداع . بی بازگشت .
رفتن قبل از آنکه فرصت کنیم بگوئیم کجا میروی و کی باز میگردی .. رفتن قبل از آنکه بتوانیم ثابت کنیم که در ورای شناسه های مجازی مضحکمان انسانی با پوست و گوشت و احساس وجود دارد , انسانی که میتوانستیم عاشقش باشیم , انسانی که گریه می کند و گاهی لبخندی بر لبانش نقش میبندد , انسانی که دلتنگ میشود . انسانی که بسیار دلتنگ میشود , بسیار می گرید و بندرت لبخند می زند .
با ما چه کرده اند؟ براستی از ما چه ساخته اند این دژخیمان؟ آیا درون هر کدام از ما یک بسیجی لباس شخصی زندگی می کند و بر ما فرمان میراند؟ آیا دیوان خون آشام موفق گشته اند ما را همچون خود بی احساس, نادان و پست گردانند؟ دستی به گردنمان بکشیم شاید جای دندان خون آشام را حس کنیم .. آیا ما مسخ شدگانیم؟
میترسم دگردیسی ما کامل شده باشد . سده هاست که از لحظه ی تولد تا زمان مرگ در گوشمان اذان خوانده اند , انسانیت را ذره ذره از وجودمان بیرون کشیده و ما را از هرگونه احساس و عاطفه تهی ساخته اند .
دیو درونمان دائما تنوره میکشد و خون میطلبد , خون مخالف از هرگونه ای , خون غیرهم کیشان , خون غیر هم نژادان .. خون انسانها غذای ماست.. ما مسخ شدگانیم.
معدود کاربران بهائی دنباله کجا هستند ؟ چرا از آخرین لاگین عموی دنباله یک ماه میگذرد؟ فروغ مهرآور کجاست؟ چرا هموطنان بهائی ما بدون وداع از دنباله کوچ کرده اند؟ کجا رفته اند و اکنون چه می کنند؟
بدرستی که آنها نه پی حشمت و جاه بلکه از بد حادثه اینجا به پناه آمده بودند, از بد حادثه ای که قرنهاست جان و روان ایرانیان را می آزارد و ما شاید فرصت بزرگی را از دست دادیم که دستشان را بفشاریم و به آنها بگوئیم از ظلمی که بر شما رفته است آگاهیم. بگوئیم ما قبل از هر چیز انسانیم و دین و نژاد و زبان بسیار کم ارزشتر از همنوع بودن است .
بهائیان مودب دنباله تهدید شدند , ناسزا شنیدند و ما چه کردیم ؟ متعصب نادان معروف دنباله بطور روزانه به آنها فحاشی میکرد و مرگ بر میفرمود و ما جز موارد انگشت شمار و آنهم بسیار جزئی از آنها حمایت نکردیم .
پنهان نمی کنم که در زندگی فحش و ناسزا بسیار شنیده ام اما بدترین و زشتترین فحش زندگیم را آنگاه شنیدم که همان کاربر ابله متعصب روزی نوشت: پائیز کاربر ضد بهائی دنباله ..
بیقین می دانم که هموطنان گرامی بهائی چون او نمی اندیشند و نقد من را بر بهائیت به حساب ضدیت با بهائیان نمی انگارند اما با این وجود سنگینی آن ناسزا همواره باری بر قلب من خواهد بود و می اندیشم براستی من چه کرده ام که مورد تائید و خشنودی چنان متعصب کوته نظری قرار گرفتم .
باید اهریمن لباس شخصی را بهرصورت ممکن از وجودمان خارج سازیم و کنترل اعمال و کردارمان را از این نفس اماره ی بسیجی پس بگیریم .
ما انسانیم , انسانهایی رها شده در این جهان بیکران با میلیاردها کهکشان بی انتها , بجز خودمان یاوری نداریم , باید به هم تکیه کنیم و در این سیاره ی کوچکمان در کنار یکدیگر و دست در دست هم جز مهر و دوستی گلی نکاریم ..
کسی چه می داند, شاید در گذشته ای نچندان دور ما و آنها اهل یک خانواده بوده ایم, شاید عمو, نواده ی یکی از عموهای نیاکانی ما باشد, شاید فروغ نبیره ی دختر دائی مادرمادربزرگ ماست .. ما همه از یک ریشه ایم , از یک خاک , مادر همه ی ما یکیست .. ایران , سرزمین پاکان سرافراز
و اکنون دختر دائی گم شده و بر ماست که بجوئیمش .. هر جا که هست ..
رفتن قبل از آنکه فرصت کنیم بگوئیم کجا میروی و کی باز میگردی .. رفتن قبل از آنکه بتوانیم ثابت کنیم که در ورای شناسه های مجازی مضحکمان انسانی با پوست و گوشت و احساس وجود دارد , انسانی که میتوانستیم عاشقش باشیم , انسانی که گریه می کند و گاهی لبخندی بر لبانش نقش میبندد , انسانی که دلتنگ میشود . انسانی که بسیار دلتنگ میشود , بسیار می گرید و بندرت لبخند می زند .
با ما چه کرده اند؟ براستی از ما چه ساخته اند این دژخیمان؟ آیا درون هر کدام از ما یک بسیجی لباس شخصی زندگی می کند و بر ما فرمان میراند؟ آیا دیوان خون آشام موفق گشته اند ما را همچون خود بی احساس, نادان و پست گردانند؟ دستی به گردنمان بکشیم شاید جای دندان خون آشام را حس کنیم .. آیا ما مسخ شدگانیم؟
میترسم دگردیسی ما کامل شده باشد . سده هاست که از لحظه ی تولد تا زمان مرگ در گوشمان اذان خوانده اند , انسانیت را ذره ذره از وجودمان بیرون کشیده و ما را از هرگونه احساس و عاطفه تهی ساخته اند .
دیو درونمان دائما تنوره میکشد و خون میطلبد , خون مخالف از هرگونه ای , خون غیرهم کیشان , خون غیر هم نژادان .. خون انسانها غذای ماست.. ما مسخ شدگانیم.
معدود کاربران بهائی دنباله کجا هستند ؟ چرا از آخرین لاگین عموی دنباله یک ماه میگذرد؟ فروغ مهرآور کجاست؟ چرا هموطنان بهائی ما بدون وداع از دنباله کوچ کرده اند؟ کجا رفته اند و اکنون چه می کنند؟
بدرستی که آنها نه پی حشمت و جاه بلکه از بد حادثه اینجا به پناه آمده بودند, از بد حادثه ای که قرنهاست جان و روان ایرانیان را می آزارد و ما شاید فرصت بزرگی را از دست دادیم که دستشان را بفشاریم و به آنها بگوئیم از ظلمی که بر شما رفته است آگاهیم. بگوئیم ما قبل از هر چیز انسانیم و دین و نژاد و زبان بسیار کم ارزشتر از همنوع بودن است .
بهائیان مودب دنباله تهدید شدند , ناسزا شنیدند و ما چه کردیم ؟ متعصب نادان معروف دنباله بطور روزانه به آنها فحاشی میکرد و مرگ بر میفرمود و ما جز موارد انگشت شمار و آنهم بسیار جزئی از آنها حمایت نکردیم .
پنهان نمی کنم که در زندگی فحش و ناسزا بسیار شنیده ام اما بدترین و زشتترین فحش زندگیم را آنگاه شنیدم که همان کاربر ابله متعصب روزی نوشت: پائیز کاربر ضد بهائی دنباله ..
بیقین می دانم که هموطنان گرامی بهائی چون او نمی اندیشند و نقد من را بر بهائیت به حساب ضدیت با بهائیان نمی انگارند اما با این وجود سنگینی آن ناسزا همواره باری بر قلب من خواهد بود و می اندیشم براستی من چه کرده ام که مورد تائید و خشنودی چنان متعصب کوته نظری قرار گرفتم .
باید اهریمن لباس شخصی را بهرصورت ممکن از وجودمان خارج سازیم و کنترل اعمال و کردارمان را از این نفس اماره ی بسیجی پس بگیریم .
ما انسانیم , انسانهایی رها شده در این جهان بیکران با میلیاردها کهکشان بی انتها , بجز خودمان یاوری نداریم , باید به هم تکیه کنیم و در این سیاره ی کوچکمان در کنار یکدیگر و دست در دست هم جز مهر و دوستی گلی نکاریم ..
کسی چه می داند, شاید در گذشته ای نچندان دور ما و آنها اهل یک خانواده بوده ایم, شاید عمو, نواده ی یکی از عموهای نیاکانی ما باشد, شاید فروغ نبیره ی دختر دائی مادرمادربزرگ ماست .. ما همه از یک ریشه ایم , از یک خاک , مادر همه ی ما یکیست .. ایران , سرزمین پاکان سرافراز
و اکنون دختر دائی گم شده و بر ماست که بجوئیمش .. هر جا که هست ..